در زندگي مشترك هر لحظه واحد صبر پاس ميكنم ...
حتي در زندگي با يك «بهترين مرد »
مهمترين كار زندگي من :
تلاش و تلاش و تلاش براي داشتن يك زندگي شيرين زير يك سقف آبي ،
در كنار همسر مهربونم حميد...
يادمه بهم ميگفتي عادت ميكني به رفتن هام ،
من تو دلم ميگفتم : مگه ميشه ؟
حالا ديدي نشد ! بعد يكسال و نيم هنوز هم نشد ،
نبودنت برام عادت نشد عزيزم
هميشه كم ميارمت ...
نميشه كه نبارمت ...
نبودنهايت كي تمام مي شود ؟
خسته ميشوم گاهي...
اين روزا دچار يه جنگ تحميلي شدم و اساسي جنگيدم براي زندگيم ، انرزي زيادي ازم رفته به يه دوره ريكاوري دروني نياز دارم ...
كاش همسرم كنارم بود ...