خدایا!
به تو شکایت میکنم از شرهوای نفس
و به تو پناه می برم از شر وسوسه های شیطان
اگر یاری ام نکنی
ساختمان ایمانم فرو میریزد...
شبهای خونه مون رو دوس ندارم !
نه خنده ای ، نه گفتگوی شادی و نه ...
دلم میگیره ، شبهام رنگ خاکستری گرفته ...
یادم میاد قدیما چقدر خونه مون شلوغ بود ، زندگی توش جریان داشت!
اما الان داداشی مریضه ، مامان مریضه ، رنج میکشه و غصه میخوره و اشک میریزه !
فکر کنم منم دارم مریض میشم !
« لحظه لحظه شادبودن آرزویم می شود
باتو بودن ، از تو گفتن آرزویم می شود
در پسِ این لیل های حزن بار
اشک خنده ریختن هم ، آرزویم می شود
می نویسم ، می سرایم تا نگویم بعدها
دل نوشتن فی البداهه ، آرزویم می شود »
فکر نمیکردم ذوق شعر هم داشته باشم!!!
خداوندا مرا آن ده که آن به...
همدم دیرینم حافظ